مامان و باباش

ساخت وبلاگ
سلام النا ساداتم عزیزم همه چیز برای ورودت به این دنیا آمادست .. ساک هر دو مونو بستم برای رفتن به بیمارستان .. دکترم هفته پیش معاینه لگن انجام داد و گفت که برای زایمان طبیعی لگن خیلی خوبی دارم خداروشکر. ولی گفت هنوز سرت توی لگن نیومده .. با این حال گفت هر لحظه برای ورودت آماده باشم.هر روز پیاده روی و ورزشای لگن رو دارم انجام میدم . دو شنبه یعنی پس فردا هم نوبت سونو گرافی دارم برای مشخص شدن وزنت . فکر کنم خیلی تپلو شدی چون جات توی دلم کوچیک شده و کمتر شیطونی می کنی. همه منتظر تماس من هستن برای اومدن به بیمارستان . مامان بزرگا و بابابزرگا ، خاله ها و عمت . دیشب خونه باباجون سید بودیم . برات کلی پوشک و یه دست لباس خوشگل خریده بود. گفت که برای سلامتی تو و من و زایمان راحتم یه گوسفند نذر کردن . بابایی این روزا دلش نمیاد تنهام بزاره و بره کار . امروز وقتی می رفت بهم گفت تا دردت شروع شد زنگ بزن تا سریع برگردم. بهم میگه مامان النا سادات و من غرق لذت و خوشحالی میشم با این حرفش .. حالا که دارم به اومدنت نزدیک میشم گاهی خیلییی خوشحالم و گاهی ناراحتم و میترسم از اینکه نتونم مامان خوبی باشم .. با اینکه بعضی از دور وریا از درد زایمان طبیعی خیلی منو میترسونن ولی دوست دارم زودتر شروع بشه و تجربش کنم . از اینکه برای مادر شدن درد بکشم اصلا نمیترسم. با خودم فکر میکنم اگه دردا خیلی زیاد شه و از تصمیمم پشیمون بشم چی .. ولی بعدش خودمو دلداری میدم و میگم فوقش یه روزه و بعدش خودمو تو راحت تریم . بابایی هم که اگه بتونه بیاد پیشم موقع دردا مطمئنم حسابی صبر و تحملم بیشتر میشه .. خلاصه که منتظریم النا خانوووممم . احتمالا این آخرین پست قبل از اومدنته . امیدوارم تو پست بعدی از دنیا اومدنت تعریف کنم که چقدر مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:27

سلام دخترم ، النا ساداتم الان که دارم می نویسم شما دقیقا 4 ماه و 19 روزته و خوابیدی ..خیلی حرفا دارم برات بزنم که این مدت حسابی درگیر بودم و نتونستم بنویسم .. اعتراف می کنم که مادر بودن واقعاااااا سخته و من که هیچ تجربه ای نداشتم روزای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم . از روز زایمانم و تولد تو شروع می کنم . شما قرار بود توی آبان ماه به دنیا بیای ولی حسابی جا خوش کرده بودی و من هیچ درد زایمانی رو نکشیدم . دکترم یک هفته دیگه هم بهم مهلت داد تا دردام شروع بشه و توی اون یک هفته 2 بار رفتم nst . یعنی هر بار به مدت 20 دقیقه حرکات و ضربان قلبتو چک می کردن که مشکلی نداشته باشی. دیگه روزای آخر واسم خسته کنن مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : تولد,النا,سادات, نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 109 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:49

النای من .. روزی که از بیمارستان مرخص شدیم صبحش گفته بودن که تو یکمی زردی داری و اگر دستگاه بگیریم یه شب توی خونه بزاریم خوب میشی. همون روز عصر بابا رضا رفت دستگاهشو برای یه شب کرایه کرد و شما رو لخت کردم و گذاشتیم زیر دستگاه. مامان جان مصی و من و شما روی تخت خوابیدیم و بابا رضا از همون شب توی سالن خوابید. هر یکی دو ساعت بیدار میشدی و شیر میخواستی. برای من با درد عملم خیلی سخت بود که هی بشینم و بلند شم و بخوابم. مامان جان کمکم میکرد.  عصر روز بعدش مامان جان کوکب اومد که پیشمون بمونه. من و تو و بابایی رفتیم اول دستگاه رو که امانت بود پس دادیم و بعدش با مامان مصی رفتیم بیمارستان گلدیس تا زردیتو مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : تولد,النا,سادات, نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 75 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:49

سلام زندگی مامان .. امروز توی آسمونااام . بالاخره بعد از 8 ماه خدای مهربون اجازه داد که تو بیای تو دل مامانی .. فردا تولدمه و خدا بهترین هدیه عمرمو امروز بهم داد. صبح زود از خواب بیدار شدم. رفتم تست گذاشتم بین امید و ناامیدی بودم ولی تست بارداری خیلییییی زود رنگ گرفت و من بهت زده بهش نگاه میکردم. گریم گرفت . همونجا کلی گریه کردم و واسه خاله یاسی و خاله روحی کلی دعا کردم. از خدا خواستم که اونا هم هرچه زودتر این لحظه شیرین رو تجربه کنن. حالم دست خودم نبود. اومدم بیرون . بابایی تو اتاق خواب بود. دلم نیومد بیدارش کنم. کلی سورپرایز داشتم براش واسه این لحظه خاص. دوبا مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : زیباترین هدیه خداوند,زیباترین هدیه خدا,زیباترین هدیه خداوند به زن,زیباترین هدیه خدا به مامان و بابا,دخترم زیباترین هدیه خدا,طاها زیباترین هدیه خداوند,وانیا زیباترین هدیه خدا,وانيا زيباترين هديه خدا,طاها زیباترین هدیه خدا,طناز زیباترین هدیه خدا, نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 99 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 19:26

سلام نفس مامان.. هفته پیش 3 ماه از باهم بودنمون گذشت.. الان مامانی تو ماه 4 هست.. 15 اردیبهشت با مامان جان مصی و باباجان علی رفتیم اصفهان واسه اینکه سونوگرافی غربالگری و آزمایش انجام بدیم. توی این سونو دکتر باید تیغه بینیتو می دید و گردنتو اندازه می زد تا مطمئن بشیم که خداروشکر سالمی و خوب رشد کردی. وقتی خوابیدم و دکتر دستگاهو گذاشت رو دلم کلی ذوق داشتم که دوباره میبینمت. تو مانیتور همش نگات می کردم . حدودا 10 دقیقه طول کشید و تا دکتر اندازه گیریا رو میکرد من فقط نگات می کردم می خندیدم از ذوووقم. قربون بینیت برم که وقتی دیدمش قند تو دلم آب شد. وقتی دکتر کارش تم مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : سومین ماه بارداری,سومين ماه بارداري,سومین ماه اقدام بارداری, نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 19:26

هورررررا .. ما دختردار شدیم. پنجشنبه 1395/03/27 ساعت 9 صبح وقت سونوگرافی داشتم . بابایی هم گفت که میاد و نرفت دفتر. ساعت 8 مامان جان و باباجان اومدن دنبالمون و رفتیم اصفهان. همونجایی که واسه سونو قبلی رفته بودیم. به بابایی گفتم برام رانی بخره تا نوبتم بشه بخورم که نازگل مامان از شیرینیش خوشش بیاد و ورجه وورجه کنه. تو این سونو قرار بود تک تک اعضای بدنتو چک کنن و بهمون بگن که تو پسری یا دختر.. نوبتم که شد هرچی گفتم اجازه ندادن مامان جان یا بابایی باهام بیان تو اتاق. دکتر هم یه آقاهه بود که هیچی نمیگفت. حتی با ابنکه بهش گفتم مانیتور رو بچرخونه تا منم ببینمت به حرفم ت مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 19:26

سلام دخترم .. سلام شیطون مامان .. این روزا تمام فکر و ذهنم درگیر روزیه که قراره دنیا بیای و من روی ماهتو ببینم. حدودا یک ماه یا کمتر باقی مونده.. وسایل خوشگلتو تو اتاقت چیدیم و من کلی ذوقشونو میکنم و منتظرم تو هم بیای و ببینی.. بابایی هم انگاری داره کم کم باور میکنه که داری به جمعمون اضافه میشی .. این روزای آخر یکمی سختم شده .. یبوست و میگرن و خارش و سوزش شکمم و سنگینی تو که حسابی بی خوابم کرده . ولی دیگه چیزی نمونده عزیزم .. با اومدنت همه اینا تموم میشه و بجاش لذت داشتنتو میچشم.. نمیدونم زایمانم چجوری میشه . خیلی دوست دارم طبیعی دنیا بیای ولی هر روز سر نماز دعا م مامان و باباش...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان و باباش دنبال می کنید

برچسب : فقط یک دی ماهی,فقط یک دی ماهی میتونه,فقط یک مهر ماهی میتونه,فقط یک مهر ماهی,فقط یک بهمن ماهی,فقط یک تیر ماهی,فقط یک تیر ماهی میتونه,فقط یک بهمن ماهی میتونه, نویسنده : 9mamanobabash9 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 19:26